سلام
دیروز واسه من و PAT روز خیلی خوبی کلی خندیدیم و خوش گذشت یکی از اتفاقات جالبش این بود که من و PATرفتیم بیرون و من کلید خونه رو جا گذاشتم گفتیم بریم از مامان بزرگم کلید خونه مونو بگیریم من رفتم و کلید و گرفتم PAT هم بیرون منتظر من بود دید من دارم میام در و بست و بشت در وایستاد تا من بیام بیرون و من و بترسونه منم که دیدم PAT در و بست منم از یه در دیگه رفتم بیرون دیدم PAT وایستاده (بشتش به من بود) و داره ریز ریز میخنده این صحنه رو که دیدم زدم زیر خنده خیلی خنده دار بود بعد PAT متوجه صدای خنده من شد و برگشت من و دید کلی ضایع شد
سلام...
خیلی باحال بود وقتی می خوندم کلی خندیدم
الهی خدا این روزای خوب رو از ما نگیره