-
لـبـخند
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 02:23
یکی میگفت : باید از کنار مشکلات باسرعت عبور کنی و بگی : “میگ میگ” اما نمیدونست مشکلات نشستن رومون میگن : “انگوری انگوری” ! . از وقتی عکس رو صابون لوکس محجبه شده رایحش هم عوض شده ، بوی صحن امام زاده ها رو میده !!! . نقش سرنشین کنار راننده در ایران: ۱- کشیدن بقیه کمربند ایمنی راننده و نگهداشتن آن هنگام مشاهده افسر...
-
کلا مواظب باش
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 00:52
در کلامی که از یکی از بزرگان نقل شده بود، آمده بود: مواظب افکارت باش، زیرا گفتارت را می سازد. موظب گفتارت باش، زیرا رفتارت را می سازد. مواظب رفتارت باش، زیرا عادت هایت را می سازد. مواظب عادت هایت باش، زیرا شخصیت ات را می سازد. مواظب شخصیت ات باش، زیرا آخرت ات را می سازد.
-
علت عصبانیت
شنبه 12 آذرماه سال 1390 00:20
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم . استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف...
-
اف اف
شنبه 12 آذرماه سال 1390 00:13
این عزیزانی که امروز زنگ اف اف رو می زنن و جلوی دوربینش قرار نمی گیرند یادگاران آن پدرانی هستند که دیروز در پاسخ به سوال "کیه؟" ی اف اف می گفتند : منم
-
عشق برتر است یا......
شنبه 12 آذرماه سال 1390 00:12
دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد …” دکتر شریعتی
-
داستان
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 22:40
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد... تمام درختان و گیاهان...
-
مشغله در حد ............
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 14:35
نمیدونم چرا انقدر علاقه دارم قالب وبلاگو عوض کنم فک کن سال تا سال اپ نمیکنم اما روزی یه بار قالب عوض میکنم دلم میخاد عکس این خرسیا رو بردارم بجاش پت ومت بزارم اما یو ار ال ایمیجشو پیدا نکردم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
والکری ها
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 14:37
استاد چادر را برافراشت و شاگرد را مامور کرد که اسب ها را به صخره ببندد اما شاگرد وقتی به صخره رسید با خود فکر کرد:((استاد مرا امتحان میکند او گفت که خدا از همه چیز آگاه است و بعد از من خواست که اسب ها را ببندم می خواهد ببیند که آیا به خدا اعتقاد دارم یا نه))به جای اینکه اسبان را ببندد مدتی طولانی دعا خواند و اسب ها را...
-
PAT
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 19:02
بالاخره دیروز پت از سفر برگشت خدا می دونه من چقدددددددددددر دلم واسش تنگ شده بود ولی خودمونیم دیروزم همش خاب بود چشاش وا نمیشد یادش بخیر روزی که بدون پت رفتم دانشگاه همه چی منو یاد پت مینداخت وقتی که سوار اتوبوس میشدیم و تو ایستگاه زنگ میزدیم وقتی که خاست از تاکسی پیاده شه کفشش از پاش دراومد 2 ساعت طول کشید تا پاش کنه...
-
رانندگی زری جون
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 20:40
یه روز زری جون نشست پشت فرمون و شروع به رانندگی کرد نگاه تو آیینه(آیینه های بغل نه) کرد و گفت چه مه ایی تعجب کردم و گفتم نه نیگا هوا خوبه آفتابیه مه ش کجا بود؟!!!!!!!دوباره نیگا کرد تو آیینه و گفت چقدر شیشه عقب بخار کرده برگشتم به شیشه عقب نیگا کردم گفتم نه بخار نداره که گفت پس چرا من هیچی تو آیینه نمیبینم ؟؟!! یهو...
-
امتحان
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 20:23
امتحان جمعیت داشتم آقاهه قبل از امتحان پشت میکروفون داشت حرف میزد یه لحظه به حرفاش گوش کردم دیدم بمب خنده اس میگفت خانوما کفشای راحت بپوشن که آلودگی صدا ایجاد نشه از همجنسای خودتون میان به ما شکایت میکنن حالا این آقاهه داره حرف میزنه نمی دونم چرا صداش یه طوری بود که همش تو ذهن من یکی میگفت دس دس اونایی که عقب نشستن دس...
-
خاطره
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 13:13
۱.تو راه جمکران بودیم دیدیم یه عده دارن پیاده میرن خاله گفت ایشاله ما هم حاجت بگیریم یه تیکه از مسیر رو پیاده بیایم ساسی گفت من اگه حاجت بگیرم سینه خیز میام 2.خاله ازم پرسید نماز فریضه چطوریه؟گفتم نمی دونم بعد پسر خاله گفت یعنی فرض کنیم داریم نماز میخونیم
-
وحشت
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 10:24
سلام نمی دونم چرا این گوشی من قاطی کرده .همیشه گوشیم رو ویبره است یه شب که داشتم شب زنده داری میکردم واسه امتحانام یه دفه گوشیه گفت ایژ ایژ(شما فک کن ایژ صدای ویبره موبایله)دیدم یه پاکت بسته رو صفحه است رفتم تو اینباکس دیدم نه پیام جدید ندارم دوباره نیگا کردم دیدم پاکت رفته بعد چند دقیقه دیگه دوباره گوشیه گفت ایژ ایژ...
-
همسر آینده شما چه شکلیست؟
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 00:50
یه سایتی پیدا کردم در مورد این که همسر آینده شما چه شکلیه؟ خیلی جالب و خنده دار بود عکس همسر خودم رو هم دیدم منتها به دلایل حیثیتی-ناموسی عکسشو نذاشتم نمی دونم چرا لخت بود جالبتر این که اسم و فامیلی یکی از همکلاسی هام که دختره رو وارد میکردم با این که گزینه female رو زده بودم عکس همسرش هم یه دختر زیبا و جوونی بود کلا...
-
شخصیت کارتونی من و PAT
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 16:12
خیلی وقت بود وبگردی نکرده بودم دلم خیلی تنگ شده بود واسه وبگردی، رو این حساب وبلاگهایی که دوسشون داشتم و خوندم رسیدم به وبلاگ خانوم زیگزاگ دیدم یه پست گذاشته در مورد شخصیت کارتونی شما چیست{ click } منم رفتم و اسم و فامیلی خودم وارد کردم این شکلیم : وPAT هم اینه : بعد از دیدن عکسا کلی خندیدم منم که بی جنبه کل اسم و...
-
دیروز
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 14:34
سلام دیروز واسه من و PAT روز خیلی خوبی کلی خندیدیم و خوش گذشت یکی از اتفاقات جالبش این بود که من و PATرفتیم بیرون و من کلید خونه رو جا گذاشتم گفتیم بریم از مامان بزرگم کلید خونه مونو بگیریم من رفتم و کلید و گرفتم PAT هم بیرون منتظر من بود دید من دارم میام در و بست و بشت در وایستاد تا من بیام بیرون و من و بترسونه منم...
-
کف بینی
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 13:05
سلام امروز وقتی کانکت شدم دیدم home page ام عوض شده limoonat.comبعد تو این سایته یه مطلبی داشت در مورد کف بینی منم که کلا از این چیزا خوشم میاد واردش شدم ولی صفحه اش باز نشد تصمیم گرفتم تو گوگل سرچ کنم کف بینی چند تا سایت داد به نظرم جالب بود اگه دوست دارین برین ببینین جالبه و اگه به کف بینی در مورد ازدواج هم علاقه...
-
بوی ماه مهر
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 14:41
یادش بخیر روز اول مدرسه وقتی زنگ تفریح و زدن فک کردم زنگ خونه است وقتی دیدم مامانم نیومده دنبالم گفتم خودم میرم خونه خلاصه راه افتادم اومدم و به خونه رسیدم(ماشاله چه شجاع بودم)بعد مامان اینا ازم برسیدن چرا اومدی خونه؟ منم گفتم زنگ خورد و خانوممون گفت برید آب بخورید بعد در همین حین از مدرسه زنگ زدن گفتن یکی یه دونه...
-
گلی از بوستان خدا
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 22:20
بر خدای خود توکل کن؛همان خدای قدرتمندی که چون برای نماز برمیخیزی تو را می بیند و حرکت تو را در بین سجده کنندگان مشاهده می کند؛چون او شنوای داناست. (سوره ی شعرا ترجمه آیه ی ۲۱۷-۲۲۰) بعد از خوندن این آیه یاد این حدیث افتادم:آنگاه که به نماز می ایستی من آنچنان به تو گوش میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو آنچنان بی...
-
عکس هایی از انریکه
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 15:31
توضیح:بقیه عکسها در ادامه مطلب.بعضی از عکسها انگار نصفه است اونا رو که سیو کنید میتونید کاملشو ببینید
-
امروز خوندم
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 20:12
پشت یه وانت نوشته بود عاقبت فرار از مدرسه
-
ماه رمضان مبارک
شنبه 31 مردادماه سال 1388 21:33
اگه در این ماه؛سر سجاده سبز؛دل مهربونت لرزید و قطره اشکی گوشه چشمای باکت رو نمناک کردبیاد منم دستی به اسمون بلند کن شاید خدا به حرمت نفس اسمونی فرشته های زمینش گوشه چشمی هم به ما بندازه التماس دعا
-
هیلاری داف
جمعه 30 مردادماه سال 1388 16:08
-
خاطرات شمال
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 15:35
تو راه که بودیم می دیدیم هر ماشینی که به ما میرسه بوق میزنه و انگشتشو به صورت دو (نماد پیروزی)میگیره بیرون یه کمی که گذشت فهمیدیم اینا طرفدارای م.و.س.و.ی هستن و چون ما باربند سبز داشتیم به ما میرسیدن بوق می زدن کلا خیلی جالب بود اصلا تو جاده حوصله مون سر نرفت بس که ملت چیزای بامزه و سبز رو بیرون میگرفتن مثلا یکی یه...
-
حوله
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1388 10:30
میخاستیم بریم شمال به زری جون گفتم حوله زرد رو برداشتی ؟بعد یادم افتاد که ما ۲ تا حوله زرد داریم یه حوله دست و یه حوله حموم ولی هرچی فک کردم حوله حموم یادم نیومد رو همین حساب برای اینکه مامانم متوجه بشه منظورم کدوم حوله است بهش گفتم منظورم همونی ه که یه ذره بزرگتر از کوچیکیه
-
دو داستان در مورد شانس
شنبه 24 مردادماه سال 1388 15:14
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم...
-
سلام اول
شنبه 24 مردادماه سال 1388 14:36
اینجانب دانشجو هستم میخام در مورد خاطراتم و چیزایی که دوسشون دارم بنویسم