نمیدونم چرا انقدر علاقه دارم قالب وبلاگو عوض کنم
فک کن سال تا سال اپ نمیکنم اما
روزی یه بار قالب عوض میکنم
دلم میخاد عکس این خرسیا رو بردارم
بجاش پت ومت بزارم اما یو ار ال ایمیجشو پیدا نکردم
چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شاگرد نومیدانه به استاد شکوه کرد و گفت که دیگر حرف او را باور نمیکند چون خدا از همه چیز مواظبت نکرده و یادش رفته که مراقب اسبان باشد. استاد پاسخ داد:اشتباه میکنی خدا میخواست مراقب اسبان باشد اما برای انجام این کار از دستان تو استفاده میکرد که آنها را به سنگ ببندی.
تکه ای از کتاب والکری ها اثر پائلو کوئیلو ترجمه سوسن اردکانی
بالاخره دیروز پت از سفر برگشت خدا می دونه من چقدددددددددددر دلم واسش تنگ شده بود
ولی خودمونیم دیروزم همش خاب بود چشاش وا نمیشد یادش بخیر روزی که بدون پت رفتم
دانشگاه همه چی منو یاد پت مینداخت وقتی که سوار اتوبوس میشدیم و تو ایستگاه زنگ
میزدیم وقتی که خاست از تاکسی پیاده شه کفشش از پاش دراومد 2 ساعت طول کشید تا
پاش کنه البته یه بار واسه من این اتفاق افتاد میخاستیم بریم شیرینی بخریم خاستم وارد مغازه
شم کفشم از پام دراومد و پت دو ساعت بهم خندید و کلیپایی که تو دانشگاه با هم گرفتیم و
همه ی شیطونیامون وقتی که میخاستیم سر کلاس بریم گفتم کلاس خالیه بیا رفتیم تو بلند
سلام کنیم و پت گفت سلاااااااااا که صداش قطع شد دیدم یه پسر گوشه ی کلاس نشسته و
با تعجب نیگامون کرد.