رانندگی زری جون

یه روز زری جون نشست پشت فرمون و شروع به رانندگی کرد نگاه تو آیینه(آیینه های بغل نه) کرد 

 

 و گفت چه مه ایی تعجب کردم و گفتم نه نیگا هوا خوبه آفتابیه مه ش کجا بود؟!!!!!!!دوباره نیگا 

 

 کرد تو آیینه و گفت چقدر شیشه عقب بخار کرده برگشتم به شیشه عقب نیگا کردم گفتم نه  

 

بخار نداره که گفت پس چرا من هیچی تو آیینه نمیبینم ؟؟!!یهو جرقه ایی در حد یه اختراع به  

 

ذهنم زده شد و یادم افتاد که روز قبل برادر پشت فرمون نشسته بود و آیینه رو متناسب با قد  

 

خودش تنظیم کرده و چون مامان از اون کوتاهتر الان داره سقف ماشینو تو آیینه میبینه ینی من  

 

دیگه ترکیده بودم از بس خندیدم به زری جون خیلی باحاله

امتحان

امتحان جمعیت داشتم آقاهه قبل از امتحان پشت میکروفون داشت حرف میزد یه لحظه به حرفاش 

 

گوش کردم دیدم بمب خنده اس میگفت خانوما کفشای راحت بپوشن که آلودگی صدا ایجاد نشه 

 

 از همجنسای خودتون میان به ما شکایت میکنن حالا این آقاهه داره حرف میزنه نمی دونم چرا 

 

 صداش یه طوری بود که همش تو ذهن من یکی میگفت دس دس اونایی که عقب نشستن دس 

 

 بزنین بعد گفت خوب ..... حالا دیگه برگه ها رو بردارین و شروع کنین ۵ دقیقه وقت تلف شده به 

 

 وقت دانشگاه ینی یه لحظه حس کردم تو یه کشور دیگه ام که تایمشون با تایم ما فرق میکنه 

 

 کلیییییییییییی روحم شاد شد خدا روحشو شاد کنه

خاطره

۱.تو راه جمکران بودیم دیدیم یه عده دارن پیاده میرن خاله گفت ایشاله ما هم حاجت بگیریم یه تیکه از مسیر رو پیاده بیایم ساسی گفت من اگه حاجت بگیرم سینه خیز میام 

  

2.خاله ازم پرسید نماز فریضه چطوریه؟گفتم نمی دونم بعد پسر خاله گفت یعنی فرض کنیم داریم نماز میخونیم