مشغله در حد ............

نمیدونم چرا انقدر علاقه دارم قالب وبلاگو عوض کنم  

فک کن سال تا سال اپ نمیکنم اما 

روزی یه بار قالب عوض میکنم 

دلم میخاد عکس این خرسیا رو بردارم 

بجاش پت ومت بزارم اما یو ار ال ایمیجشو پیدا نکردم 

چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

والکری ها

استاد چادر را برافراشت و شاگرد را مامور کرد که اسب ها را به صخره ببندد اما شاگرد وقتی به صخره رسید با خود فکر کرد:((استاد مرا امتحان میکند او گفت که خدا از همه چیز آگاه است و بعد از من خواست که اسب ها را ببندم می خواهد ببیند که آیا به خدا اعتقاد دارم یا نه))به جای اینکه اسبان را ببندد مدتی طولانی دعا خواند و اسب ها را به امان خدا رها کرد فردای آن شب وقتی بیدار شدند اسبان رفته بودند. 

شاگرد نومیدانه به استاد شکوه کرد و گفت که دیگر حرف او را باور نمیکند چون خدا از همه چیز مواظبت نکرده و یادش رفته که مراقب اسبان باشد. استاد پاسخ داد:اشتباه میکنی خدا میخواست مراقب اسبان باشد اما برای انجام این کار از دستان تو استفاده میکرد که آنها را به سنگ ببندی. 

 

 تکه ای از کتاب والکری ها اثر پائلو کوئیلو ترجمه سوسن اردکانی

PAT

بالاخره دیروز پت از سفر برگشت خدا می دونه من چقدددددددددددر دلم واسش تنگ شده بود 

 

 ولی خودمونیم دیروزم همش خاب بود چشاش وا نمیشد یادش بخیر روزی که بدون پت رفتم  

 

دانشگاه همه چی منو یاد پت مینداخت وقتی که سوار اتوبوس میشدیم و تو ایستگاه زنگ  

 

میزدیم وقتی که خاست از تاکسی پیاده شه کفشش از پاش دراومد 2 ساعت طول کشید تا 

 

 پاش کنه البته یه بار واسه من این اتفاق افتاد میخاستیم بریم شیرینی بخریم خاستم وارد مغازه 

 

شم  کفشم از پام دراومد و پت دو ساعت بهم خندید و کلیپایی که تو دانشگاه با هم گرفتیم و  

 

همه ی شیطونیامون وقتی که میخاستیم سر کلاس بریم گفتم کلاس خالیه بیا رفتیم تو بلند 

 

 سلام کنیم و پت گفت سلاااااااااا که صداش قطع شد دیدم یه پسر گوشه ی کلاس نشسته و  

 

با تعجب نیگامون کرد.